حاصل عمر چه دارید خبر باز دهید

حاصل عمر چه دارید خبر باز دهید

مایه جانی است ازو وام نظر باز دهید
مایه جانی است ازو وام نظر باز دهید
هر براتی که امل راست ز معلوم مراد
هر براتی که امل راست ز معلوم مراد
چون نرانند به دیوان قدر باز دهید
چون نرانند به دیوان قدر باز دهید
ز آتش دل چو رسد دود سوی روزن چشم
ز آتش دل چو رسد دود سوی روزن چشم
از سوی رخنهٔ دل جان به شرر باز دهید
از سوی رخنهٔ دل جان به شرر باز دهید
چار طوفان تو از چار گهر بگشایید
چار طوفان تو از چار گهر بگشایید
گر شما جان ستمکش به گهر بازدهید
گر شما جان ستمکش به گهر بازدهید
چون چراغید همه در ستد و داد حیات
چون چراغید همه در ستد و داد حیات
کنچه در شام ستانید سحر بازدهید
کنچه در شام ستانید سحر بازدهید
آب هر عشوه که در جیب شما ریزد چرخ
آب هر عشوه که در جیب شما ریزد چرخ
آسیاوار هم از دامن تر بازدهید
آسیاوار هم از دامن تر بازدهید
دیده چون خفت که تا خواب بدش باید دید
دیده چون خفت که تا خواب بدش باید دید
دیده بد کرد جوابش به بتر بازدهید
دیده بد کرد جوابش به بتر بازدهید
دیده را خواب ز خون خاست که خون آرد خواب
دیده را خواب ز خون خاست که خون آرد خواب
هر چه خون جگر است آن به جگر بازدهید
هر چه خون جگر است آن به جگر بازدهید
شهر بندان بلاگر حشر از صبر کنند
شهر بندان بلاگر حشر از صبر کنند
خانه غوغای غمان برد، حشر بازدهید
خانه غوغای غمان برد، حشر بازدهید
بس غریبند در این کوچهٔ شر، کوچ کنید
بس غریبند در این کوچهٔ شر، کوچ کنید
به مقیمان نو این کوچهٔ شر بازدهید
به مقیمان نو این کوچهٔ شر بازدهید
چه نشانید جمازه به سر چشمهٔ از
چه نشانید جمازه به سر چشمهٔ از
برنشینید و عنان را به سفر بازدهید
برنشینید و عنان را به سفر بازدهید
بشنوید این نفس غصهٔ خاقانی را
بشنوید این نفس غصهٔ خاقانی را
شرح این حادثهٔ عمر شکر بازدهید
شرح این حادثهٔ عمر شکر بازدهید
همه هم حالت و هم غصه و هم درد منید
همه هم حالت و هم غصه و هم درد منید
پاسخ حال من آراسته تر بازدهید
پاسخ حال من آراسته تر بازدهید
آن جگر گوشهٔ من نزد شما بیمار است
آن جگر گوشهٔ من نزد شما بیمار است
دوش دانید که چون بود خبر بازدهید
دوش دانید که چون بود خبر بازدهید
همه بیمار نوازان و مسیحا نفسید
همه بیمار نوازان و مسیحا نفسید
مدد روح به بیمار مگر بازدهید
مدد روح به بیمار مگر بازدهید
در علاجش ید بیضا بنمایید مگر
در علاجش ید بیضا بنمایید مگر
کاتش حسن بدان سبز شجر بازدهید
کاتش حسن بدان سبز شجر بازدهید
ره درمانش بجوئید و بکوشید در آنک
ره درمانش بجوئید و بکوشید در آنک
سرو و خورشید مرا سایه و فر بازدهید
سرو و خورشید مرا سایه و فر بازدهید
هر عقاقیر که دارو کدهٔ بابل راست
هر عقاقیر که دارو کدهٔ بابل راست
حاضر آرید و بها بدرهٔ زر بازدهید
حاضر آرید و بها بدرهٔ زر بازدهید
هدیه پارنج طبیبان به میانجی بنهید
هدیه پارنج طبیبان به میانجی بنهید
خواب بیمار پرستان به سهر باز دهید
خواب بیمار پرستان به سهر باز دهید
تا چک عافیت از حاکم جان بستانید
تا چک عافیت از حاکم جان بستانید
خط بیزاری آسایش و خور بازدهید
خط بیزاری آسایش و خور بازدهید
سرو بالان که ز بالین سرش آمد به ستوه
سرو بالان که ز بالین سرش آمد به ستوه
دایگان را تن نالانش به بر بازدهید
دایگان را تن نالانش به بر بازدهید
روز پنجم به تب گرم و خوی سرد فتاد
روز پنجم به تب گرم و خوی سرد فتاد
شب هفتم خبر از حال دگر بازدهید
شب هفتم خبر از حال دگر بازدهید
خوی تب گل گل بر جبهت گل گون خطر است
خوی تب گل گل بر جبهت گل گون خطر است
آن صف پروین ز آن طرف قمر بازدهید
آن صف پروین ز آن طرف قمر بازدهید
جو به جو هر چه زن دانه زن از جو بنمود
جو به جو هر چه زن دانه زن از جو بنمود
خبر آن ز شفا یا ز خطر بازدهید
خبر آن ز شفا یا ز خطر بازدهید
قرعه انداز کز ابجد صفت فال بگفت
قرعه انداز کز ابجد صفت فال بگفت
شرح آن فال ز آیات و سور باز دهید
شرح آن فال ز آیات و سور باز دهید
دانهٔ در که امانت به شما داد ستم
دانهٔ در که امانت به شما داد ستم
آن امانت به من ایمن ز ضرر باز دهید
آن امانت به من ایمن ز ضرر باز دهید
ماه من زرد چو شمع است و زبان کرده سیاه
ماه من زرد چو شمع است و زبان کرده سیاه
مایهٔ نور بدان شمع بصر باز دهید
مایهٔ نور بدان شمع بصر باز دهید
دور از آن مه اثری ماند تن دشمن او
دور از آن مه اثری ماند تن دشمن او
گر توانید حیاتی به اثر باز دهید
گر توانید حیاتی به اثر باز دهید
نه نه بیمار به حالی است نه امید بهی است
نه نه بیمار به حالی است نه امید بهی است
بد بتر شد همه اسباب حذر باز دهید
بد بتر شد همه اسباب حذر باز دهید
سیزده روز مه چاردهم تب زده بود
سیزده روز مه چاردهم تب زده بود
تب خدنگ اجل انداخت سپر بازدهید
تب خدنگ اجل انداخت سپر بازدهید
خط به خون باز همی داد طبیب از پی جان
خط به خون باز همی داد طبیب از پی جان
جان برون شد چه جواب است خوش ار بازدهید
جان برون شد چه جواب است خوش ار بازدهید
این طبیبان غلط بین همه محتالانند
این طبیبان غلط بین همه محتالانند
همه را نسخهٔ بدرید و به سر بازدهید
همه را نسخهٔ بدرید و به سر بازدهید
نوش دارو و مفرح که جوی فعل نکرد
نوش دارو و مفرح که جوی فعل نکرد
هم بدان آسی آسیمه نظر بازدهید
هم بدان آسی آسیمه نظر بازدهید
سحر و نیرنج و طلسمات که سودی ننمود
سحر و نیرنج و طلسمات که سودی ننمود
هم به افسونگر هاروت سیر بازدهید
هم به افسونگر هاروت سیر بازدهید
هیکل و نشره و حرزی که اجل بازنداشت
هیکل و نشره و حرزی که اجل بازنداشت
هم به تعویذ ده شعبده گر بازدهید
هم به تعویذ ده شعبده گر بازدهید
نسخهٔ طالع و احکام بقا کاصل نداشت
نسخهٔ طالع و احکام بقا کاصل نداشت
هم به کذاب سطرلاب نگر بازدهید
هم به کذاب سطرلاب نگر بازدهید
آن زگال آب و سپندی که عرض دفع نکرد
آن زگال آب و سپندی که عرض دفع نکرد
هم بدان پیرزن مخرقه خر بازدهید
هم بدان پیرزن مخرقه خر بازدهید
رشتهٔ پر گره و مهر تب قرایان
رشتهٔ پر گره و مهر تب قرایان
هم به قرادم تسبیح شمر بازدهید
هم به قرادم تسبیح شمر بازدهید
در حمایل سرو و چنگ چو سودیش نکرد
در حمایل سرو و چنگ چو سودیش نکرد
چنگ شیر و سروی آهوی نر بازدهید
چنگ شیر و سروی آهوی نر بازدهید
چشم بد کز پتر و آهن و تعویذ نگشت
چشم بد کز پتر و آهن و تعویذ نگشت
بند تعویذ ببرید و پتر بازدهید
بند تعویذ ببرید و پتر بازدهید
بر فروزید چراغی و بجویید مگر
بر فروزید چراغی و بجویید مگر
به من روز فرو رفته پسر بازدهید
به من روز فرو رفته پسر بازدهید
جان فروشید و اسیران اجل باز خرید
جان فروشید و اسیران اجل باز خرید
مگر آن یوسف جان را به پدر بازدهید
مگر آن یوسف جان را به پدر بازدهید
قوت روح و چراغ من مجروح رشید
قوت روح و چراغ من مجروح رشید
کز معانیش همه شرح هنر بازدهید
کز معانیش همه شرح هنر بازدهید
دیدنی شد همه نوری به ظلم در شکنید
دیدنی شد همه نوری به ظلم در شکنید
چاشنی همه صافی به کدر بازدهید
چاشنی همه صافی به کدر بازدهید
به سر ناخن غم روی طرب بخراشید
به سر ناخن غم روی طرب بخراشید
به سر انگشت عنا جام بطر بازدهید
به سر انگشت عنا جام بطر بازدهید
از برون آبله را چاره شراب کدر است
از برون آبله را چاره شراب کدر است
چون درون آبله دارید کدر باز دهید
چون درون آبله دارید کدر باز دهید
مویه گر ناگذران است رهش بگشایید
مویه گر ناگذران است رهش بگشایید
نای و نوشی که ازو هست گذر باز دهید
نای و نوشی که ازو هست گذر باز دهید
اشک اگر مایه گران کرد بر مویه گران
اشک اگر مایه گران کرد بر مویه گران
وام اشک از صدف جان به گهر باز دهید
وام اشک از صدف جان به گهر باز دهید
گر نخواهید کز ایوان و حجر ریزد خون
گر نخواهید کز ایوان و حجر ریزد خون
نقش نوشاد به ایوان و حجر باز دهید
نقش نوشاد به ایوان و حجر باز دهید
ور نباید که شبستان و طزر نالد زار
ور نباید که شبستان و طزر نالد زار
سرو بستان به شبستان و طزر باز دهید
سرو بستان به شبستان و طزر باز دهید
پیش کان گوهر تابنده به تابوت کنید
پیش کان گوهر تابنده به تابوت کنید
آب دیده به دو یاقوت و درر باز دهید
آب دیده به دو یاقوت و درر باز دهید
پیش، کان تنگ شکر در لحد تنگ نهند
پیش، کان تنگ شکر در لحد تنگ نهند
بوسهٔ تلخ وداعی به شکر باز دهید
بوسهٔ تلخ وداعی به شکر باز دهید
پیش کان چشمهٔ خور در چه ظلمات کنند
پیش کان چشمهٔ خور در چه ظلمات کنند
نور هر چشم بدان چشمهٔ خور باز دهید
نور هر چشم بدان چشمهٔ خور باز دهید
ز بر تخت بخوابید سهی سرو مرا
ز بر تخت بخوابید سهی سرو مرا
پیش نظارگیان پرده ز در باز دهید
پیش نظارگیان پرده ز در باز دهید
بر دو ابروش کلاه زر شاهانه نهید
بر دو ابروش کلاه زر شاهانه نهید
پس به دستش قلم غالیه خور باز دهید
پس به دستش قلم غالیه خور باز دهید
نز حجر گوهر رخشان به در آرید شما
نز حجر گوهر رخشان به در آرید شما
چون پسندید که گوهر به حجر باز دهید
چون پسندید که گوهر به حجر باز دهید
ماه من چرخ سپر بود روا کی دارید
ماه من چرخ سپر بود روا کی دارید
که بدست زمی ماه سپر باز دهید
که بدست زمی ماه سپر باز دهید
یوسفی را که ز سیاره به صد جان بخرید
یوسفی را که ز سیاره به صد جان بخرید
بی محاباش به زندان مدر بازدهید
بی محاباش به زندان مدر بازدهید
پند مدهید مرا گر بتوانید به من
پند مدهید مرا گر بتوانید به من
آن چراغ دل از آن تیره مقر باز دهید
آن چراغ دل از آن تیره مقر باز دهید
تازه نخل گهری را به من آرید و مرا
تازه نخل گهری را به من آرید و مرا
بهره ای ز آن گهری نخل ببر باز دهید
بهره ای ز آن گهری نخل ببر باز دهید
او بشر بود ولی روح ملک داشت کنون
او بشر بود ولی روح ملک داشت کنون
ملکی روح به تصویر بشر باز دهید
ملکی روح به تصویر بشر باز دهید
عمر ضایع شده را سلوت جان بازآید
عمر ضایع شده را سلوت جان بازآید
نسر واقع شده را قوت پر باز دهید
نسر واقع شده را قوت پر باز دهید
نه نه هر بند گشادن بتوانید ولیک
نه نه هر بند گشادن بتوانید ولیک
نتوانید که جان را به صور باز دهید
نتوانید که جان را به صور باز دهید
غرر سحر ستانید که خاقانی راست
غرر سحر ستانید که خاقانی راست
ژاژ منحول به دزدان غرر باز دهید
ژاژ منحول به دزدان غرر باز دهید
تا توانید جو پخته ز طباخ مسیح
تا توانید جو پخته ز طباخ مسیح
بستانید و جو خام به خر باز دهید
بستانید و جو خام به خر باز دهید